- ضایع شدن
- تباه شدن، نابود شدن، بیهوده شدن
معنی ضایع شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- ضایع شدن
- کراشیدن تباهیدن پوسیدن گندیدن تباه شدن نابود شدن، بی فایده شدن بیهوده گشتن، فرو گذاشته شدن، مهمل گشتن بیکار گشتن، گم شدن، گندیده شدن (تخم مرغ و مانند آن)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
از میان رفته
منتشر گشتن فاش گردیدن
کراشیده
روان شدن، رواج داشتن
برطرف شدن، دور شدن
فاصله شدن مانع اتصال شدن
بگردش انداختن (مدرسه را دایر کرد)، آباد کردن معمور کردن
تباهیدن
بنده و فرمانبردار گشتن
تباه کردن، نابود کردن
منع کردن، جلوگیری کردن
چیره شدن، برتری یافتن، فایق آمدن
به دست آمدن، حاصل شدن، فراهم شدن
ناپدید شدن، ناپیدا گشتن، پنهان شدن
تپاهنیدن تباهاندن پوساندن گند زدن تباه کردن نابود کردن، فرو گذاشتن بی تیمار گذاشتن، مهمل گذاشتن بی کار گذاشتن، گم کردن
بر دمیدن بر آمدن طلوع کردن برآمدن (آفتاب یا ستاره)
به دست رسیدن فراهم آمدن نصیب شدن چیزی کسی را
اوناکیدن، نهانیدن ناپدید شدن پنهان شدن، در محل خود حاضر نشدن مقابل حاضر شدن
چیره گشتن برتری یافتن چیره شدن برتری یافتن
رستن، به رستگاری رسیدن، دست یافتن، کامکار شدن خلاص شدن نجات یافتن رستگار گشتن، به کام دل رسیدن، دست یافتن، استنباط کردن، غلبه کردن
خوشبوی شدن دمیدن بوی (خوش) آمدن بوی
نیس شدن از میان رفتن از میان رفتن از دست رفتن: اگر آن نکبتها به دست نیامده باشد غبنی باشد از فایت شدن آن
برنده شدن برندگی در رفتار، آور داشتن (آور یقین) قطع حاصل کردن یقین کردن
خرسند گشتن خرسند شدن به بهره خویش کم خواستن راضی شدن ببهره خود خردسند گشتن
پنهان شدن
درخشیدن، آشکار شدن آشکار شدن هویدا گشتن، درخشان گردیدن
باز داشتن جلوگیری کردن منع کردن: هیچ چیزکه مانع شود در رفتن راه نبود
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
نافع آمدن
به کام رسیدن کامیاب گشتن بمقصودرسیدن
رخ دادن در جایی شدن پروا یافتن رخ دادن ظاهرشدن روی دادن بوقوع پیوستن: (ذکر احوالی که درآن مدت واقع شد)، ممکن شدن مجالی پیداشدن: (دلم پاک است چشمم پاک ای محرم سرت گردم اگر واقع شود این حرفها خاطر نشانش کن خ) (صوفی)
باز داشتن پیش گرفتن مانع شدن جلوگیر شدن: (بارها گفتم بگویم نکته ای حال خویش چین ابروی توام هر بار وازع میشود) (کمال اسمعیل)